سایه

" title="توضيحات بنر تبليغاتي">
نوشته شده توسط : رها

سخـت تـریـن کـار دنـیـا ؛ بـی مـحـلــی کـردن ، بـه کسـیـه کـه :

با تـمـام وجــود دوسـتش داری . .


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

.یواشــــکی دوستم داشته باش !آدمای دنیـــــــای من،چشـــم دیدن عشــــق روندارن

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
رویاهام رو امشب میذارم پشت در ، بیچاره رفتگر ، چه بار سنگینی داره امشب

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
این روزها دلگرمی میخواهم وگرنه چیزی که زیاد است سرگرمی!!!

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
یکی از سخت ترین کارا تو دنیا اینه که اونی که دوسش داری و از دست بدی
 
و براش آرزوی خوشبختی کنی بعدم به خودت بگی خدا رو شکر که حالا
 
خوشبخته و هی خودت و گول بزنی .... اما...
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

کـــاش آدمها یکم جـــرات داشتن … گوشی رو برمیداشتــن و زنگ میـزدن

و میگفتــن : ببیــن ؛ دلـــم واست تنگــــ شده ، واســه هیـــچ چیــز دیـگه ای

هـــم زنـگ نــــزدم … !

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

میــری خودکـار بیک میخری۱۰۰ تومـن، ولی‌ لاک غلط گیـر ۸۰۰ تومن.

تو این زندگــی‌ حتی رو کاغــذ هم اشتبـاه کنـی‌ برات گرون تمــوم می‌شـه...


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

به سلامتـی خودم و خودت که دلمــون از یکـی گرفتـه... بغض داره خفمــون

میکنـه... خیلــی دلتنگیــم ... ولـی برای اینکه خودمـون رو آروم کنـیم میگیـم

بخاطره غروب جمعــه است      

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

دختره ازپسره پرسید :من کــجاي زندگيــتم؟؟؟ پسره گفت :خــــره تــو

خــود زنــــدگيمي، مــن عــاشق ايــنعاشــقانه هــاي ســفت و محــکمم


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

خــيلي سخــته عاشــــــــــــق کسي باشي که روحشـــمخبر نداشته

باشـــــــــــه !!! اما خــيلي شـيـريـنـه کـــــــهيــواشکي عـــــــاشــــــقانــه

... نگاهش کنـــــيو توي دلــــــــــت بــگـــــي خيلــــــــــي دوستـت دارم,

وخیلی هم سخت که حتی نتونی به کسی که دلت براش تنگ شده بگی دلم برات تنگ شده

 



:: برچسب‌ها: ن"ا"گ"ف"ت"ه"ا" ,
:: بازدید از این مطلب : 72
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 21 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رها

 


Never Sleep Koroosh....

Dara there is not world....

Sara there is not tongue....

Rostam in the ruckus there is not expensive meal....

On the persian sea.Base the other name....

Lax that our Arash miss shot and bow

 

 

 

" ترجمه در ادامه مطلب "



:: برچسب‌ها: نخواب کوروش!!! ,
:: بازدید از این مطلب : 95
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 21 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رها

طنازی‌ های ایرونی جماعت! (13)

 

طنازی‌ های ایرونی جماعت! (13)

طنازی‌ های ایرونی جماعت! (13)

 

طنازی‌ های ایرونی جماعت! (13)

طنازی‌ های ایرونی جماعت! (13)

 

طنازی‌ های ایرونی جماعت! (13)

طنازی‌ های ایرونی جماعت! (13)

 

طنازی‌ های ایرونی جماعت! (13)



:: برچسب‌ها: طنازی‌ های ایرونی جماعت! ,
:: بازدید از این مطلب : 59
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 21 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رها

Interview with god

گفتگو با خدا

I dreamed I had an Interview with god

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم .

So you would like to Interview me? "God asked."

خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟

If you have the time "I said"

گفتم : اگر وقت داشته باشید .

God smiled

خدا لبخند زد

My time is eternity

وقت من ابدی است .

What questions do you have in mind for me?

چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟

What surprises you most about humankind?

چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟

Go answered ....

خدا پاسخ داد ...

That they get bored with childhood.

این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند .

They rush to grow up and then long to be children again.

عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند .

That they lose their health to make money

این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.

And then lose their money to restore their health.

و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند .

By thinking anxiously about the future. That

این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند .

They forget the present.

زمان حال فراموش شان می شود .

Such that they live in neither the present nor the future.

آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال .

That they live as if they will never die.

این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد .

And die as if they had never lived.

و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .

God's hand took mine and we were silent for a while.

خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم .

And then I asked ...

بعد پرسیدم ...

As the creator of people what are some of life's lessons you want them to learn?

به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟

God replied with a smile.

خدا دوباره با لبخند پاسخ داد .

To learn they cannot make anyone love them.

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد .

What they can do is let themselves be loved.

اما می توان محبوب دیگران شد .

learn that it is not good to compare themselves to others.

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند .

To learn that a rich person is not one who has the most.

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد .

But is one who needs the least.

بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد

To learn that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons we love.

یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم .

And it takes many years to heal them.

و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد .

To learn to forgive by practicing forgiveness.

با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرن .

To learn that there are persons who love them dearly.

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند .

But simply do not know how to express or show their feelings.

اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند .

To learn that two people can look at the same thing and see it differently.

یاد بگیرن که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .

To learn that it is not always enough that they are forgiven by others.

یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند .

They must forgive themselves.

بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند .

And to learn that I am here.

و یاد بگیرن که من اینجا هستم .

Always

همیشه

اثری از ریتا استریکلند
گفتگو با خدا

I dreamed I had an Interview with god

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم .

So you would like to Interview me? "God asked."

خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟

If you have the time "I said"

گفتم : اگر وقت داشته باشید .

God smiled

خدا لبخند زد

My time is eternity

وقت من ابدی است .

What questions do you have in mind for me?

چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟

What surprises you most about humankind?

چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟

Go answered ....

خدا پاسخ داد ...

That they get bored with childhood.

این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند .

They rush to grow up and then long to be children again.

عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند .

That they lose their health to make money

این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.

And then lose their money to restore their health.

و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند .

By thinking anxiously about the future. That

این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند .

They forget the present.

زمان حال فراموش شان می شود .

Such that they live in neither the present nor the future.

آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال .

That they live as if they will never die.

این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد .

And die as if they had never lived.

و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .

God's hand took mine and we were silent for a while.

خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم .

And then I asked ...

بعد پرسیدم ...

As the creator of people what are some of life's lessons you want them to learn?

به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟

God replied with a smile.

خدا دوباره با لبخند پاسخ داد .

To learn they cannot make anyone love them.

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد .

What they can do is let themselves be loved.

اما می توان محبوب دیگران شد .

learn that it is not good to compare themselves to others.

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند .

To learn that a rich person is not one who has the most.

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد .

But is one who needs the least.

بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد

To learn that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons we love.

یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم .

And it takes many years to heal them.

و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد .

To learn to forgive by practicing forgiveness.

با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرن .

To learn that there are persons who love them dearly.

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند .

But simply do not know how to express or show their feelings.

اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند .

To learn that two people can look at the same thing and see it differently.

یاد بگیرن که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .

To learn that it is not always enough that they are forgiven by others.

یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند .

They must forgive themselves.

بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند .

And to learn that I am here.

و یاد بگیرن که من اینجا هستم .

Always

همیشه

اثری از ریتا استریکلند



:: برچسب‌ها: "Interview "with" god ,
:: بازدید از این مطلب : 79
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 21 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رها

با خود اندیشیدم؛
شاید من نیز همانند این طبیعتم
و قلبم تا زمانی که زندان خاطرات تلخ است، میزبان بهار نخواهد شد
دلم لرزید. چگونه فراموش کنم
اما… گذشت سادگی نیست، فراموشی نیست
بخشایش پیشکشی است برای قلب خود، که سبک شود، که آرامش یابد
دلم را از کینه ها و رنجش ها می شویم، تا با وجودی مملو از مهر و پاکی، به استقبال نوروز بیایم
سبک و آرام، چون بهار



:: برچسب‌ها: "ترجمه " شعر" ,
:: بازدید از این مطلب : 62
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 21 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رها

 


I was thinking;
Maybe I am just like this nature.
And until my heart is the prison of bitter memories, it won't host the spring!
My heart shook! How can I forget?
But…forgiveness in not naivety, it’s not forgetfulness…
Forgiveness is a present for our heart, to become weightless, to be peaceful & mellow.
I clean my heart from hatreds and annoyances, to welcome the spring full of affection, love and truthfulness…
Calm and light, like the spring…

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: انگلیسی" زبان "شعر" ,
:: بازدید از این مطلب : 67
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 21 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رها

باز گرد ای خاطرات کودکی                      برسوار اسبهای چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند                          یادگاران کهن ماناترند

درسهای سال اول ساده بود                   آب را بابا به سارا داده بود

درس پندآموز روباه و خروس                     روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است                  سفره پر، از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود                 فیل نادانی ، برایش موش بود

با وجود سوز وسرمای شدید                   ریزعلی پیراهن از تن می درید

تادرون نیمکت جا میشدیم                      ما پر از تصمیم کبری میشدیم

پاکن هایی ز پاکی داشتیم                     یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت             دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود                      برگ دفترها به رنگ کاه بود

همکلاسی های درد و رنج وکار               بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه ی سیگار سرد                 کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود                  جمه بودن بود و تفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک میشدیم             لااقل یک روز کودک میشدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش                    یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

ای معلم نام وهم یادت بخیر                 یاد درس آب بابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من            بازگرد، این مشق ها را خط بزن....



:: برچسب‌ها: شعر"مدرسه"مدرسه"سوز"سرما"بازگردد"مدرسه"شعر" ,
:: بازدید از این مطلب : 66
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 21 آذر 1393 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد